•  سید محمد علی ریاضی یزدی(1290 تا 1361 هجری شمسی)

سیدمحمدعلی ریاضی یزدی فرزند حاج سیدابراهیم ریاضی ملقب به معین السادات به سال 1290 ش در محله «وقت و ساعت »یزد دیده به جهان گشود. جد بزرگ وی میرزا علی نقی وقت و ساعتی بود و نام خانوادگی ایشان هم برگرفته از نام و شهرت حاج سیدریاض الدین فرزند کوچک تر میرزا علی نقی وقت و ساعتی است. حاج سیدریاض الدین از جمله عرفای زمان خود بود که زن و فرزند نداشت و عمده سال های زندگی خود را در اردکان به زهد و گوشه نشینی گذراند.

جد مادری ریاضی ناظم الاطباء و تنها دایی او معتمد الحکماء به حرفه پزشکی اشتغال داشته و در میان اهالی یزد به خوش نامی و پاک طینتی شهره بودند.

سیدمحمدعلی ریاضی پس از اتمام تحصیلات ابتدایی در یزد عازم اصفهان شد و به کسب علوم دینی پرداخت. همزمان دوره نخست دبیرستان را هم در آنجا گذراند و سپس عازم تهران شد. ورود ریاضی به تهران با آغاز سلطنت پهلوی اول و ورود جریان مدرنیته به ایران همراه بود. ریاضی در تهران به ادامه تحصیل پرداخت و از آنجا که به زبان و ادبیات عربی مسلط بود مدتی هم به تدریس خصوصی مشغول شد. او پس از اخذ دیپلم ادبی از دبیرستان دارالفنون وارد دانشکده معقول و منقول شد و دوره سه ساله رشته الهیات را با کسب رتبه اول به پایان رساند. به علاوه در سال 1318 موفق به اخذ مدرک لیسانس علوم تربیتی از دانشسرای عالی تهران شد و پس از آن ازطرف وزارت فرهنگ و علوم مأمور به خدمت در بخش اداری – مالی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران گردید.

ریاضی یزدی که کار شعر و شاعری را از اوان جوانی شروع کرده بود دارای نثری قوی، پرکشش و مستحکم بود. چنانکه با برداشته شدن فشار سنگین و نفس گیر سال های دیکتاتوری پهلوی اول از روی فضای عمومی کشور در حدفاصل سال های 1320 تا 1332 به فعالیت در عرصه مطبوعات آزاد کشور پرداخت و فارغ از هرگونه وابستگی حزبی و گروهی  با نگارش سلسله مقالاتی نغز و پرمایه به بسط و توسعه افکار و اندیشه های بلند خود در عرصه شعر و ادبیات فارسی پرداخت. مطالب و مقالات تراوش کرده از خامه زرین و پرارج وی اغلب در روزنامه های انسان آزاد (به مدیریت سیدجواد سعیدی فیروزآبادی) و آتشفشان (به مدیریت ادیب رضوی یزدی؛ وکیل سرشناس دادگستری) چاپ و منتشر می شد.

پس از کودتای اسفناک 28 مرداد و سرنگونی دولت مصدق، ریاضی هم دست و قلم از عرصه مطبوعات فرا کشید و به همان حضور در مجالس و انجمن های ادبی تهران و دیگر شهرها بسنده نمود.

شاخصه اصلی ریاضی توانایی و جایگاه رفیع وی در عرصه «شعر آئینی» است. اشعاری که به سال 1347 در ستایش و منقبت حضرت رسول اکرم (ص) سروده و در حسینیه ارشاد توسط وی سروده و سپس قرائت گردید از عالی ترین و شیواترین نمونه های شعر آئینی به شمار می رود. ریاضی یزدی به سبب حضوری فعال در عرصه شعر و ادب ایران با بسیاری از بزرگان و ادبای این خاک به ویژه مرحوم امیری فیروزکوهی و استاد سیدمحمد حسین شهریار دوستی و مجالستی نزدیک و صمیمانه داشت.

ریاضی اشعار نغز و پرکشش فراوان دارد که برخی از بهترین های آنها زینت بخش مقابر مقدسه و حرم های امن حضرت علی (ع)، حضرت امام حسین (ع)، حضرت امام رضا (ع) ، حضرت معصومه و نیز گنبد و بارگاه برخی امامزاده ها و دیوارهای مسجد بزرگ دانشگاه تهران شده است. سیدمحمدعلی ریاضی که در دوران حیات پربرکت خود و به سبب ارادت فراوان به دختر ارجمند و والا مقام حضرت موسی بن جعفر (ع) به مقام خادم افتخاری و نیز ملک الشعرای بارگاه مقدس حضرت معصومه علیهم السلام مفتخر گردیده بود، پس از سال ها خدمت صادقانه بر آستانه پرمهر اهل بیت سرانجام در روز 29 اسفند سال 1361 در بیمارستان بانک ملی تهران درگذشت و در گورستان ابن بابویه به خاک سپرده شد.

***

خواست گشاید در رحمت خدا

داد بدست تو کلید دعا

گفت بخوان تا که اجابت کنم

زانکه بر آرنده ی حاجت منم

معجزه است آنچه دعا می کند

رفع قدر، دفع بلا میکند

غیر دعا نیست بشر را سپر

با دم شمشیر قضا و قدر

چیست دعا عرض تقاضای ما

از ملک الملک دو عالم خدا

چیست دعا روح عبادات خلق

زمزمه ی خلق و مناجات خلق

صورت آن زمزمه ی دلکش است

لیک بمعنی سپر آتش است

دایره ی نور بود این دعا

رابطه خلق خدا با خدا

قوس صعودیش انابت بود

قوص نزولیش اجابت بود

روز سلامت چو دعا می کنی

روی بدرگاه خدا می کنی

روز مرض هم چو شفا خواستی

صحت خود را ز خدا خواستی

چون به سماوات رسد این دعا

در ملکوت است صدا آشنا

سابقه دانند و شفایت دهند

درد ستانند و دوایت دهند

باش بدان مرحله امیدوار

وقت دعا بر کرم کردگار

دست برون نامده از آستین

چهره نسائیده به روی زمین

حاجتت آید که سخن ساز کن

پشت درم من، در من باز کن

گفت پیمبر که اگر بنده ای

بنده ی درمانده ی شرمنده ای

روی بدرگاه خدا آوری

دست تضرع به دعا آوری

گر بروی دست تهی از درس

شرم نماید کرم داورش

لطف به بین و کرم کردگار

بنده گنه کار و خدا شرمسار

***

حضرت محمد رسول الله (ص)

خورشید پرتوی ز جمال محمد است

جبریل جلوه ای ز جلال محمد است

آن ذره ی کمال که عقل نخست راست

یک ذره ز آفتاب کمال محمد است

شب سایه ای ز گیسوی مشگین شمیم اوست

روز آیتی ز نور جمال محمد است

عطر بهشت و روشنی دیدگان حور

از مشگ موی و روی بلال محمد است

افلاک قبه ای ز قباب جلال اوست

خورشید سایه ای ز ضلال محمد است

مجموع کائنات یکی گام بیش نیست

آنجا که عرصه گاه مجال محمد است

ما را قرار وصل به محشر بود ولی

معراج قرب روز وصال محمد است

ماه فلک دو نیمه شود با کرشمه ای

تا ابروان همچو هلال محمد است

منشور آسمانی قرآن کتاب اوست

قول خداست آنچه مقال محمد است

خلق عظیم را که به قرآن ستوده اند

تحلیلی از خدا ز خصال محمد است

تا روزگار و گردش لیل و نهار هست

زیب جهان حرام و حلال محمد است

روح القدس که حامل وحی خدا بود

خود ریزه خوار خوان نوال محمد است

آن آب خضر که زندگی جاودان دهد

خود قطره ای ز آب زلال محمد است

وحی خدا، سرود ملک، ذکر مؤمنین

صلوات بر محمد و آل محمد است

روزی که سر ز خاک (ریاضی) برآورد

در فکر و ذکر و یاد و خیال محمد است

***

خانه زاد الهی حضرت علی (علیه السلام)

بود نام ایزد تعالی علی

تقدس علی و تعالی علی

به خط خدا صدر لوح قضا

بود طوق زرین طغری علی

در آن حد که ممکن به واجب رسد

کسی را ندیدند الا علی

به هنگام اعجاز موسی به مصر

درخشید از دست موسی علی

چه نام علی زیور نام هاست

بود سر تعلیم اسما علی

توان دید روی خدا را بخواب

شبی گر درآید به رویا علی

اگر سجده بردند جمعی غلات

به آن مظهر ذات یکتا علی

خدا را بخوانید روز شمار

به اسمی ز اسماء حسنی علی

خطائی اگر رفت معذور دار

به آن وجه عالی و اعلی علی

همه بندگانیم خسرو پرست

بود شاه ما، در دو دنیا علی

نه امروز میزان اعمال اوست

که میزان عدلست فردا علی

ز اوج فصاحت چو وحی خدا

نه همدوش دارد نه همتا علی

ز رحمت فشاند بپای یتیم

سرشگی چو عقد ثریا علی

حدیثی نوشتند با خط زر

به دیباچه ی مدح مولا علی

پیمبر ز معراج چون بازگشت

بفرمود سر مگو با علی

که گفتیم با هم رسول و خدا

به وقت خداحافظی یا علی

مسیحا اگر مرده را زنده کرد

دمد جان به انفاس عیسی علی

ز هیبت شکافد دل شیر را

به تیغ دو دم روز هیجا علی

نماز از علی رنگ جاوید یافت

که زد رنگ خون بر مصلا علی

محمد چو مرآت ذات خداست

محمد نما شد سراپا علی

بدوشی که مهر نبوت زدند

به امر نبی می نهد پا علی

خراباتیان راست پیر مغان

به میخانه ی عشق مینا علی

گره گر به کارت زند روزگار

بگو یا علی، تا کند وا علی

علی شهر علم نبی را دراست

خرد قطره ای هست دریا علی

(ریاضی) توسل بجو تا کند

در آئینه جان تجلی علی

***

بت شکن

ای ماورای حد تصور مقام تو

مریم کنیز و عیسی مریم غلام تو

تو روشنی روی خدائی و چون خداست

بالای ماورای تصور مقام تو

دست خدا و چشم خدا صورت خدا

تو بر خدای قائم و ما بر قوام تو

دون کلام خالق و فوق کلام خلق

نهج البلاغه آن ملکوتی کلام تو

هر صبحدم شعاع طلائی آفتاب

آید ز آسمان پی عرض سلام تو

فرض است بر تمامی ذرات کائنات

مهر تو و ولای تو و احترام تو

نور ازل جمال ابد، سر سرمدی

ای سایه ای ز حشمت حق احتشام تو

ارض و سما به یمن وجود تو ثابتند

دائم بود مدار فلک بر دوام تو

روزی دهد خدا به همه خلق کائنات

از سفره ولایت و انعام عام تو

فردا حساب مؤمن و کافر تو میکنی

برپا کند قیامت کبری قیام تو

صد عمر خضر داده به صد چشمه ی حیات

یک قطره آب کوثر و یک جرعه جام تو

صوم و صلوة رنگ خدائی بخود گرفت

زان خون که رنگ کرده صلوة و صیام تو

در کعبه شد پدید و به محراب شد شهید

قربان حسن مطلع و حسن ختام تو

کفش دوپاره دوز و عدو را دوپاره کن

ای من فدای خرق تو و التیام تو

تو شاهباز رفعت و عنقای عزتی

عرش خدا و دوش نبی بود بام تو

وقتی عروج کرد بمعراج قرب حق

پیغمبر آن برادر والا مقام تو

دست خدا گذاشته شد روی شانه اش

آنجا که وقت بت شکنی بود گام تو

تا باگدای کشور خود هم غذا شوی

ای سر بمهر گنج دو عالم بنام تو

در سفره ی تو نان جو و سرکه و نمک

صبحانه ی تو چاشت تو شام شام تو

چشم خدائی تو پر از اشگ بر یتیم

در جنگ خنده بر دو لب لعل فام تو

نور تو در حجاب تن و سجده کرده اند

این دشمنان دوست نمای عوام تو

در حیرتم که روز قیامت چه میکنند

با پرتو تجلی ذات تمام تو

ایدل بگو به آتش دوزخ اگر فتاد

فردا بدست مالک دوزخ زمام تو

آتش برو بنام علی ورنه می کشم

با برق ذوالفقار علی انتقام تو

بالاتر از ملائکه ای گر تو شیعه ای

وقتی که مشتبه بخدا شد امام تو

ما سر بر آستان تو سودیم یا علی

ای برتر از سرداق گردون خیام تو

خاموش شد زبان (ریاضی) به کام تن

چون برق ذوالفقار دو دم در نیام تو

***

شفیعه ی محشر حضرت زهرا (سلام اله علیها)

آن زهره ای که مهر بنورش منور است

دردانه پیمبر و زهرای اطهر است

بر تارک زنان جهان تاج افتخار

بر گردن عروس فلک عقد گوهر است

بانوی بانوان جهان، سرور زنان

درج عفاف و عصمت کبرای داور است

او را پدر رسول خدا، صدر کائنات

او را علی ولی خداوند همسر است

بحریست پر ز در و گهرهای شاهوار

یزدان و استوده به قرآن که کوثر است

کیهان تابش دو فروزنده آفتاب

گردون گردش دو درخشنده اختر است

خونی که داد سرور آزادگان حسین

مرهون حسن تربیت و شیر مادر است

تا روزگار بوده و تا هست پایدار

عرش خدا ز زهره ی زهرا منور است

نوری که زیب بخش مکان است و لامکان

از باختر فروغ رخش تا به خاور است

حورای انسی است و ز مشکین شمیم او

گیسوی حور و روضه ی رضوان معطر است

شهبانو حجاز، ولی کار، خانه را

با فضه ی کنیز، شریک و برابر است

در خانه ای که رد قدمهای جبرئیل

گاه نزول وحی خدا، زیب و زیور است

از رنج کار آبله میزد بدست او

دستی که بوسه گاه لبان پیمبر است

درمنتهای اوج بلاغت خطابه اش

آهنگ چون پیمبر و منطق چو حیدر است

این افتخار بس که (ریاضی) بدرگهش

عبد و غلام و بنده و مولا و چاکر است

***

باب الحوائج قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس (ع)

ای حرمت قبله ی حاجات ما

یاد تو تسبیح و مناجات ما

تاج شهیدان همه عالمی

دست علی ماه بنی هاشمی

همقدم قافله سالار عشق

ساقی عشاق و علمدار عشق

سرور و سالار سپاه حسین

داده سر و دست براه حسین

عم امام و اخ و ابن امام

حضرت عباس علیه السلام

ای علم کفر نگون ساخته

پرچم اسلام برافراخته

مکتب تو مکتب عشق و وفاست

درس الفبای تو صدق و صفاست

شمع شده آب شده سوخته

روح ادب را ادب آموخته

آب فرات از ادب تست مات

موج زند اشگ بچشم فرات

یا حسین و لب عطشان او

و آن لب خشکیده ی طفلان او

ساقی کوثر پدرت مرتضی است

کار تو سقائی کرب و بلاست

هر که به دردی بغمی شد دچار

گوید اگر یکصد و سی و سه بار

ای علم افراشته در عالمین

اکشف یا کاشف کرب الحسین

از کرم و لطف جوابش دهی

تشنه اگر آمده آبش دهی

چون نهم ماه محرم رسید

کار بدانجا که تو دانی کشید

از عقب خیمه ی صدر جهان

شاه فلک جاه ملک آشیان

شمر به آواز ترا زد صدا

گفت کجائید بنواختنا

تا به رهانند ز هنگامه ات

داد نشان خط امان نامه ات

رنگ پرید از رخ زیبای تو

لرزه بیفتاد بر اعضای تو

من به امان باشم و جان جهان

از دم شمشیر و سنان بی امان

دست تو نگرفت امان نامه را

تا که شد از پیکر پاکت جدا

مزد تو زین سوختن و ساختن

دست سپر کردن و سر باختن

دست تو شد دست شه لافتی

خط تو شد خط امان خدا

چار امامی که ترا دیده اند

دست علمگیر تو بوسیده اند

طفل بدی مادر والاگهر

برد ترا ساحت قدس پدر

چشم خداوند چو دست تو دید

بوسه زد و اشگ ز چشمش چکید

با لب آغشته به زهر جفا

بوسه بدست تو بزد مجتبی

دید چو در کرب و بلا شاهدین

دست تو افتاد بروی زمین

خم شد و بگذاشت سر دیده اش

بوسه بزد با لب خشکیده اش

حضرت سجاد هم آن دست پاک

بوسه زد و کرد نهان زیر خاک

مطلع شعبان همایون اثر

بر ادب تست دلیلی دگر

سوم این ماه چو نور امید

شعشعه ی صبح حسینی دمید

چارم اینمه که پر از عطر و بوست

نوبت میلاد علمدار اوست

شد بهم آمیخته از مشرقین

نور ابوالفضل و شعاع حسین

ای به فدای سرو و جان و تنت

وین ادب آمدن و رفتنت

وقت ولادت قدمی پشت سر

وقت شهادت قدمی پیشتر

مدح تو این بس که شه ملک جان

شاه شهیدان و امام زمان

گفت بتو گوهر والا نژاد

جان برادر به فدای تو باد

شه چو بقربان برادر رود

کیست (ریاضی) که فدایت شود

***

بیاد همسر از دست رفته

در این خاک آرمیده همسر من

که بی او خاک عالم بر سر من

همه شب اختران آسمانی

برون آیند الا اختر من

همین جا ازکفم افتاد و گمشد

سلیمانی نگین انگشتر من

چراغ آرید و اینجا را بگردید

که در این خاک گمشد گوهر من

همین جا با نسیمی ریخت بر خاک

گل بر خاک و بر خون پرپر من

گلابی بر مزار او بیفشان

به آب دیده ای چشم تر من

تو زیر خاک و من بر بستر خاک

ولیکن نیست مرگت باور من

چنان داغ تو آتش زد بجانم

که خیزد شعله از خاکستر من

تو ای پرپر بباغ نوجوانی

گل من، یاس من، نیلوفر من

بنوش از آب کوثر گر چه بی تو

پر از خون کرده ساقی ساغر من

بخواب آرام در این ساحت قدس

همیشه در کنار مادر من

(ریاضی) ساحت خلد برین است

حریم دختر پیغمبر من

***

زمین بقیع مدینه منوره

ای بهشت برین و دار سلام

ای زمین بقیع بر تو سلام

ای بقیع، ای بهشت روی زمین

خاکی و برتر از بهشت برین

عنبری یا عبیر یا عودی

هر چه هستی بهشت موعودی

چه گهرها به زیب سینه ی تست

چه نگین ها که در خزینه ی تست

این بزرگان که در تو پنهانند

جسم خاکی و یک جهان جانند

هر طرف رخ نهفته در دل خاک

پاره ای از تن پیمبر پاک

این یکی خاک پاک دختر اوست

پاره پیکر مطهر اوست

ساحت قدس حضرت زهراست

کز جلالت شفیعه ی دو سراست

پسری را که او به جان پرورد

کربلا را علم به عالم کرد

روز اسلام از آن نشد چون شب

که گره زد به گیسوی زینب

درة التاج و تاج دین باشد

زیب او یازده نگین باشد

این امامان که در بقیع درند

افتخارات عالم بشرند

چار فصل کتاب تکوینند

چار رکن مبانی دینند

وارث انبیاء و صدیقین

سایه های خدا به روی زمین

هر یکی شاخه ای ز نخله طور

هر یکی آیه ای ز سوره ی نور

دست پروردگان خانه ی وحی

مرغ لاهوت آشیانه وحی

چار در خوشاب یک صدفند

نور چشمان شحنه ی نجفند

روشنی بخش روی مهر و مهند

پسران عزیز فاطمه اند

مشگلی دارم ای بقیع عزیز

ای تو ما را شفیع رستاخیز

یاد داری شبی چو قیر سیاه

نه چراغی نه پرتوی از ماه

علی آورد با دو دیده ی تر

بدن پاک دخت پیغمبر

دیدی آیا در آن شب تاریک

بازو و پهلوی وی از نزدیک

راستی پهلویش شکسته نبود

بازوی او سیاه و خسته نبود

دستهایش هنوز آبله داشت

زیر لبها هنوز هم گله داشت

مجتبی آن امام پاک سرشت

که بود سید شباب بهشت

جگرش پاره پاره ی خون بود

زخمها از ستاره افزون بود

بر سر زخم او چه آوردی

آن جگر پاره ها کجا بردی

زین العباد سید سجاد

کش ز کسری و هاشم است نژاد

به مناجات چون برآرد دست

صحف او زبور داود است

به اسارت چو رفته بود بشام

پادشاه و اسیر همچو غلام

نازنین پای او پر آبله بود

دست و گردن درون سلسله بود

زخم آن آبله بپاست هنوز

رد زنجیرها بجاست هنوز؟

باقر آن پنجمین امام مبین

بحر مواج بیکرانه ی دین

صادق آنکو رئیس مذهب ماست

ششمین حجت بزرگ خداست

هر دو، با زهر کین شدند شهید

اثر زهر می توانی دید

قبرشان هم مصیبتی دگر است

این غم از هر غمی بزرگتر است

قبرهائی که جبرئیل امین

به طواف آید از بهشت برین

نه نگهبان نه پاسبان دارد

نه حصاری نه سایبان دارد

نه چراغی که تا سحر سوزد

نه کسی تا چراغی افروزد

باری ای ماهتاب عالمتاب

نور افشان بر این قبور خراب

ای بلند اختران چرخ برین

ای زحل، ای عطارد، ای پروین

ای شما کهکشان و کوکب ها

کاروان های نور در شبها

مشعل شام تارشان باشید

شمع های مزارشان باشید

تو هم ای ابر آسمان آبی

تو هم ای نور ماه مهتابی

تو هم ای دیده کن روان جوئی

تو هم ای موی مژه جاروئی

تو هم ای سیل اشگ آبی ریز

بر سر خاکشان گلابی ریز

گر چه این سینه ها مدینه ماست

قبر آنان درون سینه ی ماست

صورت قبر تا خراب بود

دل ما شیعیان کباب بود

هر غباری ز خاک برخیزد

همه در چشم دوستان ریزد

این همه شکوه از (ریاضی) نیست

هر که را دیده ایم راضی نیست

***

سرود آسمانی

گر چه ایزد خالق طفل است و بس

آنکه تن را جان دهد، جان را خرد

لیک دست ما در این خورشید را

از خدا گیرد به دنیا آورد

ماهها این آهوی خوش خط و خال

در بهشت قلب مادر می چرد

قطره قطره خون خود در ناف او

ریزد و در پرده ی دل پرورد

مهر مادر بین که خون شور را

شیر شیرین کرد و کودک می خورد

با تبسم های شیرین تر ز قند

می فروشد ناز و مادر می خرد

چشم خود گهواره ی خوابش کند

بسترش را روی مژگان گسترد

با سرود آسمانی ملک

میکند لای لای، تا خوابش برد

گر شبی بدخواب یا بیمار شد

رنگش از رو، خوابش از سر میبرد

همچو شب مو را پریشان میکند

همچو صبح از غم گریبان میدرد

زیر پای مادران باشد بهشت

زانکه او ما را به جنت میبرد

بوسه زن بر سایه ی این آفتاب

پیش از آن کو راه مغرب بسپرد

چشم چشم آگین اگر بر او کنی

دیده ات دیگر خدا را ننگرد

در قیامت هر که عاق مادر است

ایزد او را بنده ی خود نشمرد

موی مادر بر سر دوزخ پلی است

هست خندان هر که از پل بگذرد

چون (ریاضی) بشنود بوی بهشت

هر که خاک پاک مادر بفشرد

***

من ذالذی یقرض الله قرضا حسنا(قرآن کریم)

خدای جل جلاله غنی بالذات است

ورا بخلق نیاز و بغیر حاجت نیست

ولی به بنده خود دست قرض کرده دراز

اگر تو دست خدا رد کنی مروت نیست

«ز یقرض الله قرضا حسن» چه میفهمی

خدای گفته نه من، آیه است و تهمت نیست

خدا برای چه از بنده قرض میخواهد

خدا و قرض، مسلم بدون حکمت نیست

خدای دست درآرد ز آستین کسی

که خرج دارد و دخلش بقدر حاجت نیست

چه مردمان شریف و اصیل و پاک و درست

که مستمند و معیلند و استطاعت نیست

چه کودکان یتیمی که با لطافت گل

ز فرط گرسنگی رنگ و رو به صورت نیست

چه بانوان که ندارند نان و نان آور

به خانه ای که بجز عصمت و طهارت نیست

چه پیره زن که به هر در زند جواب دهند

برو برو که در این خانه جای کلفت نیست

تو مال خود بخدا داده ای، اگر بدهی

به مردمیکه معیلند و مال و مکنت نیست

عبادتی که در او نیست خیر و خدمت خلق

قسم به عزت معبود این عبادت نیست

بده که زهد (ریاضی) به نیم جو نخرند

به وقت آنکه متاعی بجز حقیقت نیست

***

مدح حضرت علی بن موسی الرضا (ع)

ای شه طوس که سلطان سریرد و سرائی

ما سوی اله همه ظل تو و تو ظل خدائی

تا خلایق همه در روی تو بینند خدا را

پرده بردار که بی پرده خدا را بنمائی

پرده دار حرم سر عفاف ملکوتی

آیه ی رحمتی از صقع سماوات علائی

خازن مخزن اسماء تعالی و تقدس

والی ملک قدر منشی دیوان قضائی

ثقل اکبر که بفرمان نبی تا لب کوثر

در میان نو و قرآن بخدا نیست جدائی

نظری هم به گدائی چو من خاک نشین کن

ایکه در پادشهی صاحب ایوان طلائی

به گدا قدر بیفزاید و از شاه نکاهد

گاه گاهی که کند شاه نگاهی بگدائی

عرش رحمن بود این روضه ی سلطان خراسان

پای بر عرش خدا هشته ای ای دوست کجائی

در حریم حرم زاده ی موسی به ادب رو

نزنی تا به سر و دوش ملائک سر پائی

زانکه در بارگه اقدس سلطان سلاطین

خالی از فوج ملائک نبود گوشه ی جائی

آمدم قبر تو بوسیدم و رفتم به امیدی

که شب اول قبرم تو بدیدار من آئی

زهر با طبع لطیف تو چنان کرد که فردا

تاج خونین کفنان افسر شاه شهدائی

وای فردای (ریاضی) اگرش دست نگیری

ایکه خود دست خود و پسر خون خدائی

***

بهشت زهرا

یا علی از نجف بیاو به بین

شهدای بهشت زهرا را

خون گلگون کشتگان وطن

لاله زاری نموده صحرا را

پدران، مادران غرقه بخون

پسران، دختران زیبا را

رهگذر لحظه ای تأمل کن

بنگر گور جمعی ما را

زیر زنجیر تانک له کردند

نوجوانان سرو بالا را

مادر شیرخواره در آغوش

شوهر و همسر دلارا را

قطعه قطعه، جدا جدا کردند

سرو تن ها و دست و پاها را

این ستم کافری بما کرده

که برد غیر ثروت ما را

سازمان سیاه و امنیت

رو سیه کرده اند دنیا را

بر خمینی امام اعظم ماست

که کند حل این معما را

هر یکی قطره خون شود گل سرخ

ای (ریاضی) که دیده فردا را

***

نور حسن (ع) از افق احمدی (ص)

ای علوی ذات و خدائی صفات

صدر نشین همه ی کائنات

سید سالار شباب بهشت

دست قضا و قلم سرنوشت

زاده ی طوبی و بهشت برین

نور خدا در ظلمات زمین

نور دل و دیده ی ختمی مآب

سایه ی از پرتو نور خدا

علت غائی همه ی ممکنات

عمر ابد داد به آب حیات

پاکترین گوهر نسل بشر

جن و ملک بر قدمش سود بر

صاحب عنوان بشیر و نذیر

بر فلک وحی سراج منیر

آینه ی پاک که نور خدا

تابد از این آینه بر ماسوی

باب تو سر سلسله ی اولیاست

چشم پر از نور خدا مرتضی است

مادر تو دخت پیمبر بود

آیه ای از سوره ی کوثر بود

پرده نشین حرم کبریا

فاطمه آن زهره ی زهرای ما

عاشق کل حضرت سلطان عشق

خون خدا شاه شهیدان عشق

با تو زیک گوهر و یک مادر است

ظل خدائی تواش بر سر است

آیه ی تطهیر بشأن شماست

حکم شما امر اولوالامر ماست

سینه ی سینمای شما طور وحی

نور شما شاخه ای از نور وحی

در رمضان ماه نشاط و سرور

ماه دعا ماه خدا ماه نور

نور فشان شد ز دو سو آسمان

درد و افق تافت دو خورشید جان

وحی خدا از افق ایزدی

نور حسن از افق احمدی

مشگ و گلابی بهم آمیختند

در قدح اهل ولا ریختند

ای رمضان از تو شرف یافته

نور تو بر جبهه او تافته

نیمه ی ماه رمضان عزیز

گیسوی مشگین تو شد مشگ بیز

نور خدا تافت از آن روی ماه

خاصه از چشم درشت سیاه

سرخی گل عکس گل روی تست

ظلمت شب سایه ی گیسوی تست

روز که خورشید درخشان صبح

سر زند از چاک گریبان صبح

قرمزی نور و صباح سپید

روی افق نقش تو آید پدید

ای رخ تو در رمضان بدر ما

هر سو موی تو شب قدر ما

دیده که بی نور تو شد کور به

سر که نه در پای تو در گور به

بعد علی شاخص عترت توئی

وارث میراث نبوت توئی

مصلحت ملت اسلام و دین

کرد ترا گوشه عزلت نشین

هیچ گذشتی چو گذشت تو نیست

آنکه ز شاهی بکشد دست کیست

صبر هم از صبر تو بی تاب شد

کوزه شد و زهر شد و آب شد

بعد شهادت نکشید از تو دست

تیر شد و بر تن پاکت نشست

سبزه برآمد ز گلستان دین

تا رخ تو سبز شد از زهر کین

ریشه دین گشت همایون درخت

تا ز تو خوردان جگر لخت لخت

ملت اسلام که پاینده باد

مشعل توحید که تابنده باد

هر دو رهین خدمات تواند

شکر گذارنده ی ذات تواند

تا ابد ای خسرو والا مقام

بر تو و بر دین محمد (ص) سلام

کلک (ریاضی) که گهر ریز شد

زان نظر مرحمت آمیز شد

***

کربلای تو

بوی بهشت میوزد از کربلای تو

ای کشته ای که جان دو عالم فدای تو

رفتی بپاس حرمت کعبه به کربلا

شد کعبه ی حقیقی دل کربلای تو

اندر منا ذبیح یکی بود و زنده رفت

ای صد ذبیح کشته شده در منای تو

اجر هزار عمره و حج در طواف تو

ای مروه و صفا به فدای صفای تو

با گفتن رضا بقضائک به قتلگاه

شد متحد رضای خدا با رضای تو

تو هر چه داشتی بخدا دادی ای حسین

فردا خداست جل جلاله جزای تو

برخیز و باز بر سر نی آیه ای بخوان

ای من فدای آن سر از تن جدای تو

ما را هم ای حسین گدائی قبول کن

دیگر کجا رود بجز این در گدای تو

تا با نماز خوف تو گردد قبول حق

شد سجده گاه اهل یقین خاک پای تو

خون خداست خون تو و جز خدای نیست

ای کشته ی خدا، بخدا خونبهای تو

***

به یاداولین قربانی دانشگاه تهران استاد نجات الهی

و در سوگ مفسر قرآن حضرت آیت الله طالقانی ره

و پاسخ به نامه ی استاد سخن شهریار تبریزی

شهریار آن شاعران را تاج سر

شهریار شهریاران هنر

آفتاب شعر و ماه انجمن

اوستاد اوستادان سخن

با نوازین نامه از ما یاد کرد

شاعر افسرده ای را شاد کرد

دستخطی نقطه نقطه مشگ تر

حرف حرفش درج در عقد گهر

یاد بزم شعر استادان فن

حضرت استاد صدر انجمن

یاد باد آن روزگاران یاد باد

یاد یاران و دیاران یاد باد

گرچه روی صحبت او با من است

بر مزار کشتگانش شیون است

کشته و زخمی فزون از صد هزار

آسمان گرید بر آنان زار زار

زیر تانک شعله بار شعله خیز

شد بدنها قطعه قطعه ریز ریز

از بن هر سنگ می آید برون

قطره قطره اشگ و چشمه چشمه خون

همچو دشت سرخ و داغ کربلا

غرقه خون از ژاله تا کوکاکولا

بر سر خورشید از خون افسر است

یا که روز هفد، شهریور است

روز خون روز جنایت روز مرگ

روز دست و پا و سر ریزان چو برگ

این سیه چشمان که نور دیده اند

در کنار یکدگر خوابیده اند

نعش شوهر در کنار همسرش

طفل در آغوش سرد مادرش

از نوک پستان مادر طفل شیر

میمکد خون جای قطره قطره شیر

خاک پاک این شهیدان در کجاست

هر کجا هستند آنجا کربلاست

جانشان درجنت المأوا بود

هم بهشت حضرت زهرا بود

پس بخون آغشته خاک پاکشان

لاله ی خونین دمد از خاکشان

لاله ای دیدم ز خاکی سرزده

داغ او صد شعله بر اخگر زده

گفتم ای گل از مزار کیستی

داغدار و یادگار کیستی

گوش جان از گور استادی شهید

این ندای آسمانی را شنید

من ذبیح انقلابم تیر کو

من نجات اللهی ام تکبیر کو

روز عید خون دانشگاهیان

برعلیه ظلم شاه و شاهیان

در میان دادها فریادها

اولین قربانی استادها

تا فشاند نور خود بر خاص و عام

چون مه نو رفت بر بالای بام

تیری آمد آتشین پهلو شکافت

کرد گرد نعش پرخونش طواف

نور علم و سرخی خون شهید

هاله زد بر گور او سرخ و سفید

هر که در راه خدا قربان شود

بر سر خوان خدا مهمان شود

جان فدای ایده و آمال او

رفت واشگ و آه ما دنبال او

ناگهان شد باز درهای فلک

آمدند نه آسمان روح و ملک

فوج ارواح شهیدان صف به صف

آمد از قم، کربلا، مشهد، نجف

چند میلیون خلق مردان و زنان

اشگ ریزان سر زنان سینه زنان

مرد با ناخن خرا شد روی خویش

زن پریشان میکند گیسوی خویش

گر نبودی سیل اشگ دیده ها

سوختی جان مصیبت دیده ها

با فرشته گفتم این آشوب چیست

وین هیاهو بهر استقبال کیست

او غبار غم ز مژگان رفت و گفت

ز آب دیده در مرجون سفت و گفت

سیدی دارند بر سر پیکرش

هاله نور خدائی بر سرش

آیت الله مجاهد کاسمان

بوسه زد بر موطن او طالقان

در سیه شبهای سرد انقلاب

نور گرمی داشت همچون آفتاب

تا کند روشن شب تاریک جمع

شعله میشد، آب میشد همچو شمع

او پناه بی پناهان بود و رفت

دادبخش دادخواهان بود و رفت

بهر ملت چون پدر بود این زعیم

ملتی با مردن او شد یتیم

بود بهر پیشوای خاص و عام

مرجع کل، نایب عام امام

طالقانی چشم و گوش و پا و دست

رفت و پشت پیشوائی را شکست

گرچه گریه داروی این درد نیست

آیت الله خمینی هم گریست

سربلندی بین که تا او زنده بود

پیش شاهان سر نیاوردی فرود

ای شگفتا می نداند هیچکس

کس کجا فهمید این صاحب نفس

مرگ او کی، گور پرنورش کجاست

جز که این الهام، الهام خداست

روز جمعه با دو میلیون اهل راز

خواند او برخاک پاک خود نماز

گشت این نور کرامت تاج او

شد عروج جان او معراج او

ارجعی را چون شنید آن ذوفنون

خفت و گفت: انا الیه راجعون

ذره بود و رفت پیش آفتاب

قطره ای شد نقش در دریای آب

چون ز تن روح خدائی رسته شد

رفت عرش و با خدا پیوسته شد

از (ریاضی) هدیه شد این شاهکار

خدمت استاد اعظم شهریار

آنکه در مدح علی بیداد کرد

مرتضی دادش نگین و شاد کرد

تا علی کار خدائی میکند

این گدا هم پادشاهی میکند

***

پیراهن گل

گر جان تو شد چو روی خورشید فلک

نورانی و پاک آسمانی چو ملک

آنگونه که عطر گل ز پیراهن گل

آید بفزای باغ نرمک نرمک

از جان تو خیزد همه اندیشه ی پاک

عقل تو خرد را و خدا راست محک

امروز خلیفه ی خداوند توئی

انسان بزرگوار و مسجود ملک

یکشب سحری بیاد آن شب برخیز

کز خشت لحاف داری از خاک تشک

دستی بدعا برآر در پیش خدا

لو کنت مع الله لقد کان معک

پیش جبروت حق بنه سر بر خاک

که ای روشنی زمین و پهنای فلک

بزدای ز جانم ای خدا ظلمت کفر

برگیر ز عقلم ای خدا پرده ی شک

***

اصل توحید

آدمیزاد به که در همه کار

تکیه بر فضل کردگار کند

تا ببیند که لطف و فضل خدا

با چنین بنده ای چکار کند

دولت از دادبی حساب دهد

بخشش ارکرد، بی شمار کند

آنکه در ظلمت رحم بر آب

نقش مه طلعت نگار کند

آنکه صبح سپید روشن را

چون شب زلف یار تار کند

بخدا هر که با خدا باشد

میتواند هزار کار کند

پنجه در پنجه سپهر زند

حلقه بر گوش روزگار کند

باز اگر روزگار سرکش بود

به دو گوشش دو گوشوار کند

مرد خودخواه و خودسر و خودرای

که بخود خواهی افتخار کند

در کمند حوادثی افتد

که نداند کجا فرار کند

ای (ریاضی) خدا کند هر کس

اصل توحید را شعار کند

***

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا