خورشيد جان (قصيده شمسيه)

محمد هاشم ذهبي شيرازي

(ح1110-ح1199ق) متولدشیراز

***

قصيده شمسيه

اي شاه جسم و جان علي مستان سلامت مي کنند

اي ظاهر و پنهان علي مستان سلامت مي کنند

در چشم و دلها جاي تو در سر جان مأواي تو

عالم همه شيداي تو مستان سلامت مي کنند

در جان جان جان تويي حجت تو و برهان تويي

زيتونه ي ايمان تويي مستان سلامت مي کنند

اول تو و آخر تويي باطن تو و ظاهر تويي

عالم تو و قادر تويي مستان سلامت مي کنند

مبدأ تو و ميعاد تو توحيد را بنياد تو

جبريل را استاد تو مستان سلامت مي کنند

دنيا تو و عقبي تويي هم جام و هم صهبا تويي

عاقل تو و شيدا تويي مستان سلامت مي کنند

عالم تو آدم تويي در کبريا محرم تويي

از انبيا اعلم تويي مستان سلامت مي کنند

در آب و در خاک آمدي ليک از خطا پاک آمدي

با شاه لولاک آمدي مستان سلامت مي کنند

هستي تو از صورت بري کارت همه صورتگري

وز هر چه گويم برتري مستان سلامت مي کنند

هفت و شش و پنج و چها ر سه و دو از تو آشکار

همستي تو امر کردگار مستان سلامت مي کنند

خورشيد و ماه و مشتري اطباق چرخ چنبري

از تو بودشان انوري مستان سلامت مي کنند

اين آب و خاک و باد و نار از تو بودشان گيرودار

فرمانبرت سرو جهار مستان سلامت مي کنند

فرعون و قارون رس و عاد قهر توشان برباد داد

از آب و خاک و نار و باد مستان سلامت مي کنند

ما حي کفر و ظلمتي حامي دين و ملتي

قهر خدا و رحمتي مستان سلامت مي کنند

اي شبه بشيري و نذير فرمانروا و دستگير

مشک گشا و سخت گير مستان سلامت مي کنند

دين را بود رونق ز تو شه را بود سنجق ز تو

شد آشکارا حق ز تو مستان سلامت مي کنند

در دفع خصمي شيرگير آسوده از لطف فقير

بر خلد و بر دوزخ امير مستان سلامت مي کنند

باشد ز تو بالا و پست فرمانبرت هشيار و مست

در حکم تو هر چيز هست مستان سلامت مي کنند

يا نار کوني بر خليل هم انفلاق رود نيل

بود از تو اي شاه جليل مستان سلامت مي کنند

اي حيدر کرار تو کرار بي فرار تو

اي فاعل مختار تو مستان سلامت مي کنند

حيدریی تو صفدر تويي سلطان بحر و بر تويي

بهتر ز هر بهتر تويي مستان سلامت مي کنند

مهتر تو و کهتر تويي شاهنشه و لشکر تويي

بگلربگ و بگلر تويي مستان سلامت مي کنند

موسي تويي و طور تو هستي شجر هم نور تو

هم نفخه و هم صور تو مستان سلامت مي کنند

مستي و عشق و شور تو ذوق و حضور و نور تو

ناظر تو و منظور تو مستان سلامت مي کنند

وجد و سماع و محو تو خمار و سکر و صحو تو

در عشق صرف و نحو تو مستان سلامت مي کنند

نوح و خليل الله تويي عيسي و روح الله تويي

از سر حق آگه تويي مستان سلامت مي کنند

با انبيا بودي به سر در اوليايي مستتر

اي مقتداي مقتدر مستان سلامت مي کنند

با مصطفي يار آمدي انصار و غمخوار آمدي

از بهر اين کار آمدي مستان سلامت مي کنند

اي قلزم زخار تو وي نور هشت و چار تو

اي عالم الاسرار تو مستان سلامت مي کنند

بر ذات حق عارف تويي حق را به حق واصف تويي

اسرار را واقف تويي مستان سلامت مي کنند

الله را مظهر تويي عشاق را سرور تويي

رهرو تو و رهبر تويي مستان سلامت مي کنند

در عاشقي صادق تويي معشوق را لايق تويي

عذرا تو و وامق تويي مستان سلامت مي کنند

حق را به حق حامد تويي معبود و هم عابد تويي

مسجود و هم ساجد تويي مستان سلامت مي کنند

آدم تو و خاتم تويي معراج را محرم تويي

با مصطفي همدم تويي مستان سلامت مي کنند

اعظم تو و امجد تويي نور محمد هم تويي

محمود و احمد هم تويي مستان سلامت مي کننند

بر اتقيا رحمت تويي بر اشقيا نعمت تويي

حق را يقين قدرت تويي مستان سلامت مي کنند

از چشمها باشي نهان در عين جان هستي عيان

تو جان دهي و جان ستان مستان سلامت مي کنند

عقل از تو کي آگه بود عارف  تو را الله بود

قول رسول الله بود مستان سلامت مي کنند

آن دل که بي باد تو شد همچون چراغ مرده شد

در آب و گل افسرده شد مستان سلامت مي کنند

عاشقي که سر الله شد بر سر تو آگاه شد

در سلک اهل الله شد مستان سلامت مي کنند

نام علي و صفت ولي حق از تو باشد منجلي

در قلب هر صاحبدلي مستان سلامت مي کنند

ورد زبانم نام تو در جان و دل پيغام تو

مستي من از جام تو مستان سلامت مي کنند

مستيم از احسان تو و زباده ي عرفان تو

انا اعطينا شان تو مستان سلامت مي کنند

مستيم از ديدار تو وز جلوه ي رخسار تو

در حيرتم از کار تو مستان سلامت مي کنند

مستيم از گفتار تو وز لفظ گوهر بار تو

وز معني و اسرار تو مستان سلامت مي کنند

مستي من از قدرتت وز لطف وجود و رحمتت

با عاشقان حضرتت مستان سلامت مي کنند

مستي من از حال تو وز خصلت و افعال تو

وز جام مالامال تو مستان سلامت مي کنند

مستم من و مست علي خورده مي از دست علي

شيدا و سر مست علي مستان سلامت مي کنند

مستم زنم لاف علي و زباده ي صاف علي

مي گويم اوصاف علي مستان سلامت مي کنند

مستم من و مست توام چون تير در شست توام

در خاک پا بست توام مستان سلامت مي کنند

گاهي بري افلاک من گاهي زني بر خاک من

دلشادم و غمناک من مستان سلامت مي کنند

من چون خدنگ راستم پران و پا برجاستم

در قبضه ي مولاستم مستان سلامت مي کنند

نه علم دارم نه عمل نه حرص و نه طول امل

مست توام من از ازل مستان سلامت مي کنند

نه کفر مي دانم نه دين رستم ز قيد آن و اين

غرق توام اي شاه دين مستان سلامت مي کنند

من قطره ي بحر توام جاري هم از نهر توام

محيي دل بهر توام مستان سلامت مي کنند

چون مهره در دست توام غلطان و سر مست توام

خود من نيم هست توام مستان سلامت مي کنند

هستي نباشد جز يکي آن يکي تويي نبود شکي

تو بحري و ما موجکي مستان سلامت مي کنند

گر موج ها صد تا بود از جنبش دريا بود

موجه زيم پيدا بود مستان سلامت مي کنند

پيدا ز تو پنهان به تو امواج بي پايان تو

اينها شئون شأن تو مستان سلامت مي کنند

اي منکر آل عبا بگذار کين آور ولا

عشق علي گو بر ملا مستان سلامت مي کنند

با شاه دين پرور بگو با شير حق حيدر بگو

با ساقي کوثر بگو مستان سلامت مي کنند

با قالع خيبر بگو با قاتل عنتر بگو

با خواجه ي قنبر بگو مستان سلامت مي کنند

با فاتحه و نور گوهم با تجلي طورگو

با حسن روي حورگو مستان سلامت مي کنند

با فتح و نصر الله بگو با باب علم الله بگو

با باي بسم الله بگو مستان سلامت مي کنند

با تين و با زيتون با هل اتي و نون بگو

با لؤلؤ مکنون بگوو مستان سلامت مي کنند

با قدرت بي چون بگو سلطان کاف و نون بگو

با امر کن فيکون بگو مستان سلامت مي کنند

با منبع خيرات گو با اعظم آيات گو

با نور وجه ذات گو مستان سلامت مي کنند

با تارک لذات بگو با قاطع شهوات گو

با دافع آفات گو مستان سلامت مي کنند

با آن شه مردان بگو با آن مه تابان بگو

با معني انسان بگو مستان سلامت مي کنند

مير شريعت را بگو پير طريقت را بگو

شاه حقيقت را بگو مستان سلامت مي کنند

آن اسم اعظم را بگو آن ذات اکرم را بگو

آن مير اعلم را بگو مستان سلامت مي کنند

حي توانا را بگو قيوم دانا را بگو

روح روانها را بگو مستان سلامت مي کنند

با ابجد و حطي بگو با نقطه تحت بي بگو

با عين و لام و ي بگو مستان سلامت مي کنند

گو با حرف عاليات هم با سطور سافلات

کاي مظهر ذات و صفات مستان سلامت مي کنند

با روح و عقل کل بگو با وحي و امر قل بگو

با صاحب دلدل بگو مستان سلامت مي کنند

با روي همچون گل بگو با خط چون سنبل بگو

با آن گل و بلبل بگو مستان سلامت مي کنند

با طلعت پر نورگو با نور کوه طور گو

با مصحف مسطور گو مستان سلامت مي کنند

با مظهر وحدت بگو با مظهر کثرت بگو

با منعم نعمت بگو مستان سلامت مي کنند

بگذر ز کفر مامضي از روي تسليم و رضا

گو يا علي مرتضي مستان سلامت مي کنند

گر نبودت اعمي بصر بگشا دو چشم از دل نگر

باشد علي مد نظر مستان سلامت مي کنند

زين گفت اگر آگه شوي بي خود شوي واله شوي

عارف به سر الله شوي مستان سلامت مي کنند

با جمله اشيا بينيش قيوم آنها دانيش

هر لحظه از جان گوييش مستان سلامت مي کنند

سر خدا باشد علي در جان ما باشد علي

بيرون ز جا باشد علي مستان سلامت مي کنند

بشنو تو پند اي پسر از هستي خود درگذر

گو با علي در هر نظر مستان سلامت مي کنند

گر طالبي و بي نوا بنمايمت راه خدا

ره دان علي مرتضي مستان سلامت مي کنند

ذکر خفي گو و جلي کن روي دل را صيقلي

آيينه شوگو با علي مستان سلامت مي کنند

چون اوليا در راه شو از راه حق آگاه شو

با مرتضي همراه شو مستان سلامت مي کنند

بشناختي چون خويش را منکر مشو درويش را

گو شاه دين و کيش را مستان سلامت مي کنند

در جسم و جان هر ولي نبود اگر دانا دلي

چيز دگر الا علي مستان سلامت مي کنند

از وهو معکم اينما کنتم شنو رمزي ز ما

باشد علي مرتضي مستان سلامت مي کنند

با تو اگر نبود ولي چون ماست در هر مشکلي

پيوسته گويي يا علي مستان سلامت مي کنند

امداد مي خواهي زکي گر نيست با تو او يکي

بي شکم با آن زکي مستان سلامت مي کنند

گر ملتجي با حق شوي از حق جدا نبود ولي

غوث و غياث ما علي (ع) مستان سلامت مي کنند

از ذات خود آگاه شو بينا به وجه الله شو

گويا به نطق الله شو مستان سلامت مي کنند

در کل شي هالک رمزي دگر بشنو نکو

الا علي وجهه مستان سلامت مي کنند

بشنو يکي رمز اي ولي باقي همه بي حاصلي

صورت جهان معني علي مستان سلامت مي کنند

اي وجه حق باقي تويي در بزم جان ساقي تويي

انفس تو آفاق تويي مستان سلامت مي کننند

اي شاه عين الله تويي ناظر به خلق الله تويي

بر سرها آگه تويي مستان سلامت مي کنند

اين ملک تن گلشن ز تو اين جسم و جان روشن ز تو

تن روح را جوشن ز تو مستان سلامت مي کنند

اي نور چشم عاشقان اي سر قلب عارفان

مطلوب کل طالبان مستان سلامت مي کنند

در من تويي نطق و بيان خود را ز خود کردي عيان

منن قالب و هستي تو جان مستان سلامت مي کنند

قالب بود رقصان ز جان، جان را بود از تو نشان

تو قادر و ما ناتوان مستان سلامت مي کنند

در قلب ها حاضر تويي وز چشم ها ناظر تويي

ز آيينه ها ظاهر توي مستان سلامت مي کنند

آيينه ي بي کينه ام عکس تو اندر سينه ام

گنج تو را گنجينه ام مستان سلامت مي کنند

اين جسم و جان پر شد ز تو ظلمت همه خورشيد زتو

قطره همه در شد ز تو مستان سلامت مي کنند

شاها چه سانت يافتم عمري پيت بشتافتم

تا بي منت دريافتم مستان سلامت مي کنند

اين ما و من انداختم از خويش وا پرداختم

آنگه تو را بشناختم مستان سلامت مي کنند

من عاشق سر گشته ام در خون دل آغشته ام

با تو بود سر رشته ام مستان سلامت مي کنند

ني ني غلط من ذره ام از نور خود با بهره ام

عکسي ز خور در چهره ام مستان سلامت مي کنند

اما چو خورشيد حق آن حجت رب الفلق

بر جمله خلق و ما خلق مستان سلامت مي کنند

اما چه خور خورشيد جان تابنده بر جان و جهان

يعني علي مستعان مستان سلامت مي کنند

اما چه خور خورشيد روح ملک و کلک را زو فتوح

بحر امان کشتي نوح مستان سلامت مي کنند

خور گفتمت از بهر آن کز تو شده پيدا جهان

هستي به ذات حق عيان مستان سلامت مي کنند

اصل همه اشيا تويي صحرا تو و دريا تويي

در قرب اوادني تويي مستان سلامت مي کنند

اي بحر فيض بي کران يک موج تو درياي جان

وصف تو گفتن کي توان مستان سلامت مي کنند

با مصطفي گفتا ملک از خالق چرخ و فلک

گو با علي الملک لک مستان سلامت مي کنند

مداح تو اي شاه دين بي شک بود روح الامين

از قول رب العالمين مستان سلامت مي کنند

مدح تو آمد هل اتي وصف تو اندر لافتي

اي تاجدار انما مستان سلامت مي کنند

قرآن همه برهان تو نازل شده درشان تو

حق ولايت آن تو مستان سلامت مي کنند

شاهي تو و شاه کرم رزاق و قسام نعم

بر روح و ابدان امم مستان سلامت مي کنند

آدم هنوز اندر عدم بودي تو در ملک قدم

شاهنشه و بس محترم مستان سلامت مي کنند

آمد به صحراي وجود املاک کردندش سجود

از فضل تو اي شاه جود مستان سلامت مي کنند

در يوم دين هستي حکم بر طاعي و عاصي نعم

نايد ز تو ظلم و ستم مستان سلامت مي کنند

اي باز وحدت آشيان پروازت اندر لا مکان

صيدت بود عنقاي جان مستان سلامت مي کنند

جاني که دمساز تو شد چون ني هم آواز تو شد

قوقو زن راز تو شد مستان سلامت مي کنند

باز آمدم باز آمدم از گلشن راز آمدم

چون ني به آواز آمدم مستان سلامت مي کنند

آن کس که قوقويم شنيد از نعره ي قاقا رميد

بر منزل عنقا رسيد مستان سلامت مي کنند

حيران ملک از راز تو و زقوت پرواز تو

ز انجام و از آغاز تو مستان سلامت مي کنند

آغازت از ملک قدم جان ها تراخيل و حشم

نازل شدي اندر حرم مستان سلامت مي کنند

از فرش تا عرش برين آمد تو را زير نگين

شاهي تو و سلطان دين مستان سلامت مي کنند

روح تو در پرواز شد ز آنجا که آمد باز شد

انجام با آغاز شد مستان سلامت مي کنند

انجام تو نور احد فرمانروايي تا ابد

در خطه ي ملک صمد مستان سلامت مي کنند

آغاز و انجامت شها در قاب قوسين و دني

گشتي يکي با مصطفي مستان سلامت مي کنند

حق را ندانم جز يکي تو صاحب اين مسلکي

نبود مرا در اين شکي مستان سلامت مي کنند

بدوک من نور الاحد عودک للوجه الصمد

اي مالک الملک ابد مستان سلامت مي کنند

بدوک من ذات القديم عودک الي الوجه الکريم

انت العلي انت العظيم مستان سلامت مي کنند

آن کو ترا نشناخته مشرک بود بي ساخته

کوکو زند چون فاخته مستان سلامت مي کنند

آن کو که دم از تو زند همچون کبوتر هو زند

بي خود شود يا هو زند مستان سلامت مي کنند

عاشق که رست از خويشتن باشي تواش در پيرهن

گويا به تو سر و علن مستان سلامت مي کنند

رسته ز خود بد قطب الدين هم مولوي پاک دين

گويا شدي از آن و اين مستان سلامت مي کنند

عطار و قطب و مولوي در شاهراه معنوي

دارند از تو رهروي مستان سلامت مي کنند

جان از تو در پرواز شد با آن شهان دمساز شد

قوقو زن اين راز شد مستان سلامت مي کنند

هستيم ما چون ذره ها پران عشق اندر سما

عشقي تو و نور خدا مستان سلامت مي کنند

ما چون طلسم ذات تو نفييم در اثبات تو

ماييم اي شه مات تو مستان سلامت مي کنند

هستي سلام و هم دعا خود مي کني خود را ثنا

از هر زبان مولاي ما مستان سلامت مي کنند

مدح تو در خورد بشر نبود شها بي شک مگر

گردي تواش نطق و بصر مستان سلامت مي کنند

هاشم کف خاکستري خاک از تو دارد انوري

اي آفتاب حيدري مستان سلامت مي کنند

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا